سایهای در دل تاریکی
نویسنده: حانیه عامل
زمان مطالعه:6 دقیقه

سایهای در دل تاریکی
حانیه عامل
سایهای در دل تاریکی
نویسنده: حانیه عامل
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]6 دقیقه
عکاسی بهمنزلهی نگاهی دوباره به واقعیت از پنجرهای جدید است. در عکسها ما نمای تازهای از واقعیت را نظاره میکنیم، اما آن چیزی که میبینیم، دقیقاً خود واقعیت نیست؛ زیرا ما قادر نیستیم واقعیت را عیناً و همانگونه که هست، به تصویر بکشیم. درک تصویری ما از واقعیت وابسته به ابزاریست که با آن جهان پیرامون خود را میبینیم: چشمها. چشمها میزان و حالت خاصی از درک بصری واقعیت را برایمان فراهم ساختهاند اما دوربینها با تکاملشان، از مرز توانایی چشمها عبور کرده و فرصت تجربهی واقعیت را در اشکال جدیدی که پیش از این برای ما ناشناخته بود، فراهم میکند.
هر عکسی، حاصل اکتشاف یک عکاس در جهان پیرامون خود است. عکاس در جایگاه یک آفرینشگر هنری، پارهای از واقعیت را برمیگزیند و آن را از نقطهی دیدی خاص در جهان و در لحظهای برگزیده، در قاب دوربین ثبت میکند. زیبایی و تاثیرگذاری عکس، با اینکه تماماً متاثر از امور واقعی بوده، در اصل لحظهای بهوجود آمده که عکاس، شروع به دیدن جهان پیرامون خود و تأمل در آن کرده است. کنش و زاویهی دید او، نوعی از زیباییشناسی را آفریده که با اینکه بنمایهاش برآمده از واقعیت است اما پیش از این، در جهان بیرون، موضوعیت و موجودیت نداشته است. هنگامیکه عکاس شروع به مشاهده میکند، در تلاش است تصویری ذهنی را با واقعیت پیوند بزند. عکاس سوژه را شناسایی و قاب را تنظیم میکند و در لحظهی مناسب، دکلانشور را فشرده، عکس را ثبت میکند. این، روندِ معمولِ ثبت یک تصویر است. اما اگر از ابتدا، سوژه غایب باشد، عکس چگونه شکل خواهد گرفت؟ فراتر از این، اگر سوژه اصلاً وجود خارجی نداشته باشد چه؟ چگونه میتوان از چیزی عکس گرفت که در جهان بیرون، حضور فیزیکی ندارد؟
کنشهای ما برآمده از عواطف ماست، که وجودشان برای ما چندان واضح نیست. ناگزیر، برای شناساییشان، به مصداقهایی در جهان واقعی مینگریم. از کنکاش مفهومی مانند وطنپرستی، به شجاعت و عشق مردمان یک سرزمین پی میبریم. با دیدن همیاری مردم و دستگیری آنان از ضعیفان، جلوههایی از مهربانی و بزرگواری را در دل انسانها پیدا میکنیم. و از دل رخدادهای دردناکی همچون ترور، نسلکشی و نژادپرستی، ردپای سیاه نفرت را مییابیم.
نفرت، سودای این است که دیگری نیست شود؛ از بین برود. گاه همراه با خشم و شرارت آدمی آشکار میشود، گاه توامان با طمأنینه و آرامش. اما در نهایت، آن چیز که بر جای میگذارد، زخمیست دردناک؛ چه بر چهرهی یک انسان، چه بر چهرهی یک خیابان، چه بر چهرهی یک شهر.
لین جانسون در مجموعهی «قتلهای نفرت: جنایات تعصب»، نمیکوشد تصویری اغراقآمیز و دهشتناک از نفرت بسازد. او نفرت را همانگونه که هست، تصویر میکند. تجربهی او در قامت یک عکاس، این حقیقت را برای او آشکار کرده که نفرت، یک امر دور، غریب و استثنایی نیست. «نفرت یک چیز روزمره است.» ردپای نفرت را میتوانیم در افتوخیز زندگی هرروزهمان بیابیم؛ در میان گفتوگوهایی که با دیگران داریم و در مکانهایی که همیشه از آن گذر میکنیم.
لین جانسون به عکاسی از موضوعاتی بغرنج و دشوار شهرت دارد. موضوعاتی همچون زبان، آزار، بیماری، تجاوز و آب. او در سال 1975 از موسسهی فناوری روچستر لیسانس عکاسی خبری گرفت و کار خود را بهعنوان یک عکاس حرفهای آغاز کرد. 30 سال بعد، جانسون با ارائهی پایاننامهی خود با موضوع جنایات نفرت، از دانشگاه اوهایو با مدرک کارشناسی ارشد فارغالتحصیل شد. او سابقهی همکاری با مجلات نامداری همچون نشنال جئوگرافیک و لایف را در کارنامهی خود دارد و چندینبار نیز در جشنوارهی ورلد پرس فتو (World Press Photo) موفق به کسب جایزه شده است. او در سال 2013 توسط همکاران خود بهعنوان عکاس سال مجلهی نشنال جئوگرافیک شناخته شد.
اما واقعیتِ بغرنج در جادهی بیانتهای هاف کریک در جسپرِ تگزاس، لابهلای انبوه درختان ماتمزده و بیشهزار ساکت درهمشکستهاش، مدفون شده بود. جادهای که دیگر نه آدمها، نه صدای خنده، نه خاطرات، نه ترانهها و شبهای معطر توانِ گذر از اندوه فروخوردهی آن را نداشت.
7 ژوئن ۱۹۹۸ روزی بود که یک لعنت یا نفرین، درختان این جنگل را برای همیشه بیچاره و جیمز بیرد ۴۹ ساله را، که به جرم سیاهپوستبودن سه مایل توسط سه سفیدپوست روی آسفالتِ جاده کشیده شده بود، برای همیشه در ذهنِ تاریخ ثبت کرد. درختانی با حافظهی صاعقهخورده و سینهای که انگار بیاختیار بخواهد بسوزد از یادآوری تصویر مردی که پشت وانتی بسته شده است و نیمی از راه را هوشیار و احتمالاً با چشمانی بهگودینشسته، شاخههای خمیده بر امتداد جاده را دنبال کرده باشد. من فکر میکنم که از پس شاخههای خمیدهی درختان، آسمان بیانتهایی بوده که به روی او لبخند میزده و آسمان هم درست نمیدانسته که کدام نفرین او را اینچنین بیچاره کرده است.
در نهایت جیمز بیرد پس از آنکه بیش از نیمی از راه را بهصورت هوشیار بر آسفالت کشیده شد و پس از برخورد دست راست و سرش با مانعی در وسط جاده کشته و جسد تکهتکهاش در قبرستان متعلق به کلیسای سیاهپوستان رها شد.
لین جانسون در واقعیتی دیگر در جستوجوی بهتصویر کشیدنِ دشواریست. چیزی که نفرت کف دست تو تف میکند شبیه زنجیریست که راه نفسکشیدن را اول بر خودت و دوم بر دیگری تنگ میکند. نفرت، دشواریِ نفسکشیدن است زمانیکه آسمان میخواهد بیبهانه به تو لبخند بزند و خودش را دربارهی بیچارگی تو به ندانستن بزند.
زنجیری که یک طرفش به مچ پای جیمز بیرد بسته و طرف دیگرش به وانت قفل شده، شاید نماد همان چیزی باشد که نفرت در نهایت کف دست همهی ما تف میکند و یکی را با واگویههای نیمهشبش و دیگری را با مرگ تدریجی وجدانش میکشد.
و اما در آخر میشود واقعیت دیگری را بهتصویر کشید که مسیرش متفاوت است؛ واقعیتی که اگر چه پا از جهان ملموس و دستیافتنی اشیاء بیرون نمیگذارد اما برحسب طروات و رنگینبودنش در جهانی که از کدری و تیرگی احاطه شده، شبیه به رویا و آرزویی دوردست است. دوستی دو زن با دو رنگ پوست متفاوت در شهری که جیمز برد کشته شد، همان واقعیت متفاوتیست که رویاگونه و پر طراوت و سرشار از سعادتیست که آرمان یک دنیای بینفرت، نویدش را میدهد.
حانیه عامل | کارشناسی علم اطلاعات و دانششناسی 1400
ایلیا غلامی صومعه بزرگ | کارشناسی علم اطلاعات و دانششناسی 98

حانیه عامل
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.